بسماللهالرحمنالرحیم
هشدار: خواندن این متن، بدون خطوط درشت آخرش، سود دنیوی واخروی برای مخاطب نخواهدداشت!
بهنام حضرت دوست، کزید قدرتش خاک بی ارزش من شدی، وز جلوهی شوکتش، خاک برسردشمن شدی. اوکه گمگشتگان را چراغ راه است و لبتشنگان را زمزم چاه. گربدهد نه حقمان داده، که خان اوست، وربستاند نه مظلوممان کرده، که آن او. چون بخواهد شود و چون بخواند آید و گر- زبان این کمترین لال- راند، چه سود که رانده، دندان خاید.
سپاس خدای را وهمین مقداربس! که به قول سعدیامان(!) "ازدست وزبان که برآید، کزعهدهی شکرش به درآید؟"
آنچه این کمترین را به نگارش این بهترین گماشت، نعمتی بود که دیشب، پاسی ازیادوارهی شهدای عزیزمان گذشته، برفقیردرگاه نازل گشت، وز برق غیرتش، عقل ازکلهی بینندگان زایل. زان سبب که اطالهی کلام، نفس سرکش خام را به اوهام نیندازد – کاین ازخویشتن اوست – قدرایام بیشتردانسته، به ذکرکرم دلارام پردازیم. القصه، پس ازرفتن مهمانان وخفتن دربانان، وحتی دلکندن خواهران ازمقبرهی آن عزیزان، یکی ازبرادران - به رسم عادت قدیم - جختی ملتفت گشت که بنزین سیکلتش به اتمام رسیده است وآن زبان بسته را قوت رهسپردن نیست. آن بود که بنده را خام یافته، سویم آمده وپس ازتبریک حال خوشمان، التماس دعاگفته وگفت: "بنزین داری؟! جون صادق – جون خودت! – نیم لیترکه ازماشینت بکشیم بسشه!"
باری، ما دست خویش درصندوق خودرو نموده، شیلنگ زمانهای پیش درآورده، به یاد روزگاران اتمام همیشگی و درخواستپیشگی، پس ازانجام مراحل اولیه، شروع به مکیدن سوخت نمودیم. البت، به نوبت، عباس، وحید، صادق. عباس، وحید، صادق. حاجی جان، بگو بچهها بکشن جلو...!
درحین همین خیالات که بودیم، دیدیم نه! کارما نیست آقاجون! آخه هرچی جون کندیم، نتیجه نداد. پُرِ دهن وگلو وحتی معدهی 3تاییمون بنزین شد و نصیب باک موتورنشد!
بلی! تا آنکه این حضرت فقیرحقیر، ناگاه پس ازمکشی عظیم برآن لولهی بخیل، دهان کریم خویش را به باک سیکلت نزدیک نموده، جسارتا - روم به دیفال!- دردرون آن باک تهی تُف نمودیم! ودویدیم به سمت دستشوییهای مسجد، خویشتن خویش شستوشو داده، اندکی نیز مُف نمودیم!
چه گویم که چون بازآمدم چه دیدم؟ دیدم سیکلت رفته وخلقی به تحیرمانده، که این چه آب دهن بودی که سیکلت تهی را روشن نمودی؟!
(این قسمت حذف شد که خدایی ناکرده، تحت تاثیراثرات نفس، قلمی براین کاغذ نرفتهباشد!)
خداوندا به توپناه میبرم که این بهنام خویش سازم. اگربرگ میفتد ازدرخت، به اجازت توست، وگرمرگ میسزد ازبیماری، به رخصت تو.
اگربود، دست تو بود کزآستین این کمترین به درآمد. تُف من بود، اما به خواست تو بود که پُربنزین بود.
و پس ازآن،
سیکلت روشن!
و صادق بیمار!
تا صبح،
بی تیمار،
پایکی درب دوراتالمیات!!
پایکی برلب گور!
نفسی بود که میخواست فدایت گردد،
ای دریغُم وی درد
تونبودی، دل من چون دل بییارشکست.....
( آخرین خطوط متن، درلحظاتی تایپ شدهاند که حال نویسنده شدیدا وخیم بودهاست! جدی نگیرید! یک نیملیتری بنزین که بیشترنبود!!)
لطفا این خطوط را کاملا جدی بگیرید، رویشان فکرکنید وحتما نظرتان را به بنده برسانید:
آیا اگر لغات ومفاهیمی چون "کرامت"، "دست قدرت"، وازین دست گزارههای معنوی، درمطلبی به کاربروند که - مثلا- میخواهد طنزباشد(!)، نعوذبالله به سخره گرفته میشوند؟ ازآنجا که مخاطب این وبلاگ، خاص است، خیلی دوست دارم راجع به این موضوع صحبت شود. آیا بهکاررفتن موارد اینچنینی درمتون وهنرهای طنز، همواره موجب استهزاء آنان میگردد؟ آیا شرایط خاصی وجود دارد؟ این شرایط کدامند؟؟
یک نکته ی انحرافی مهم:آمدن به پارسی بلاگ، به هیچ عنوان به معنی تعطیلی تا2باره ی بلاگفا نیست. همه ی پست ها در هر دو وبلاگ گذاشته خواهند شد.
|