سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دل تنگی های یک خدادیده ی فراموش کار

حتی اگر راهی نباشد... (جمعه 87/10/13 ساعت 11:26 عصر)

بسم­الله­الرحمن­الرحیم







 خمینی کبیر(رحمة­الله
علیها) فرمود:« هرچه موافق دین و قوانین اسلام باشد، ما با کمال تواضع گردن می­نهیم.
و هرچه مخالف دین وقرآن باشد، ولوقانون اساسی باشد، ولوالزامات بین­المللی باشد،
ما با آن مخالفیم». (صحیفه­ی نور، جلد1، صفحه­ی 17)

*

امشب، خطیب منبری که
پایش نشسته­بودم، حرف خوبی ­زد:« عدالت – که اساس حکومت اسلامی­ست – با سخن­رانی،
با بخش­نامه عملی نمی­شود. سیره­ی علی(علیه­السلام) این است: "ازظالم بگیر و
به مظلوم بده"».

وحرف خوبی می­زد،
ازشیعیان کوفه گفت که شیعه بودند، اما منتظربودند که حسین بیاید و – به­خیالشان –
به فلان پست و مقام برساندشان. یا به فلان نان و آب. حسین را برای دنیایشان خواستند،
نه دنیایشان را برای حسین.

*

مبادا ماجرای فلسطین
برایمان عادی­ترازسابق شود. مبادا مثل همین امروز، بعد ازنمازجمعه فریاد مرگ
براسرائیل­مان را که سردادیم، دوباره مسئله­ی اولمان، و شاید اول و آخرمان، بشود حساب
وکتاب دنیای­مان. مبادا حتی وجدانمان را گول بزنیم. حتی وقتی تلویزیون دارد ازغزه
پخش می­کند، شبکه را عوض کنیم تا وجدان­درد نگیریم...

*

شهادت هرکدام
ازاصحاب اباعبدالله، یک حالت خاصی داشته­است. یک ترکیبی ازعشق و حماسه و درد. سخت
است؛ یادگاربرادرشهیدت باشد،15، 16 ساله، و درآغوشت، ازشدت درد، پاهای مبارکش را
به خاک بکشد؛ "و هُوَ یَفحَصُ برِجلِهِ". و تو، نتوانی کاری بکنی: "به­خدا
قسم! برعمویت سخت است که بخوانیش و نتواند جواب دهد. یا جوابت بدهد و جوابش برای
تو سودی نداشته­باشد".

*

هنوز خیلی­هامان
داریم حساب کتاب می­کنیم تا بفهمیم، بالاخره جزو آن قید "هرکس که می­تواند"
فتوای آقا هستیم یا نه! لابد خیلی­های دیگرهم مشغول محاسبه که آن یک­وجب فضای­شان
دردنیای مطبوعات، یا نت، یا رسانه­های چندرسانه­ای، جزو "رسانه­های جهان
اسلام"اند یا ...!

*

تعجب نمی­کنم
ازاوضاع دردآوردنیا. روزی بی­چاره شدیم که درسقیفه ساکت ماندیم. ازروزی که درب
خانه­ی زهرا(سلام­الله علیها) را به­آتش کشیدند و ما... چه می­دانم کجا بودیم؟! می­دانم
که مثل همیشه، نبودیم! ازروزی که با دل حسین کاری کردیم، یا کردند، که ناله­ی
"عَلـَی­الدُّنیا بعدَکَ­العَفَا"یش بلند شد...

*

دیگرنمی­توانم قشنگ
بنویسم. مداد زیبانویسم را شکستم. "باید سلاح تیزتری برداشت".

*

مبادا این روزها پای
هم­دیگررا ببندیم. ای کاش کبوترهامان را ببوسیم و پروازدهیم. تا اوج.

*

توی اتاق خواب­گاه
یکی ازرفقا، آن پوسترآقا، امام خامنه­ای(حفظه­الله) هنوزنصب است: "اگرعرصه را
برما تنگ کنند، حادثه­ی عاشورا را تکرارخواهیم کرد..."

*

یک پیشنهاد نـِتی برای
غزه هست. نه سخت است، نه وقت­گیر، نه عجیب و غریب. اما حساب و کتاب ما می­گوید به
یک نتایجی ختم خواهد شد، انشاءالله.  شاید چندروزدیگر
گفتنش خیلی فایده نداشته باشد، اما باید لااقل یک نفرخواهان گفتنش باشد، تا مطرح شود. تا عصریک­شنبه.
حتی اگراوقات امتحانات باشد. مگرنه این­که درسختی­هاست که....؟!

*

لبیک یا
حسین.....





بی­حساب می­گویم اخوی؟! (دوشنبه 87/10/9 ساعت 1:29 عصر)

بسم­الله­الرحمن­الرحیم







 بگذاریک­راست بروم سراصل مطلب. اصل مطلب این است که در فجایع غزه – که البته
وظیفه­ی ماست که لااقل درباره­اش بنویسیم – تقصیر ما ازمصرو اردن و سعودی، و حتی
ازرژیم جعلی اسرائیل و دولت ایالات متحده بیش­تراست!

ببین برادرمن! بی­خودی گیر نده به این فرزندان حیض و نفاس. چه توقعی داری
ازکسانی که غیرت ناموسی­شان را داریم می­بینیم؟ ازکسانی که به لژهای فراماسونری­شان،
و به شیطان پرستی­شان مباهات می­کنند؟؟

 

اصلا همین برادران اهل سنت که نه، شاخه­ی نااهل وهابیتشان! قبول کن که تکلیف
شاه­زاده­ی بُزدل اردن و آن مردک مثلا خادم­الحرمین شکم­پرست سعودی و زن­باره­های
اماراتی معلوم است. مصری­های بی­چاره هم که هیچ وقت شعارهیهات مناالذله و انقلابی
سرنداده­اند، داده­اند؟!

فکرمی­کنی تکلیف ملتی که "واولوالأمرمنکم" را ترجمه می­کنند "و
حاکمانتان"، حالا هرکس و ناکسی که می­خواهد باشد، چیست؟!

فکرمی­کنی جماعتی که سرانشان قاسطین­اند و گروه پای کار و با­خیالشان، مارقین،
ازخبرکشیدن خلخال ازپای یک زن یهودی ِ زیرپرچم اسلام که چه عرض کنم، ازدیدن فیلم
تجاوزبه زنان مسلمان فلسطینی و بوسنیایی و عراقی، عَرَق می­کنند؟!

تکلیف آن­ها معلوم است برادر. علی(علیه­السلام) چندین و چند
پیک به­سوی سپاه معاویه فرستاد. و نیزسپاه خوارج. و سپاه پیمان شکنان. برایشان
استدلال آورد. نامه نوشت. انذارکرد. نکرد؟! یک گوشه­ایش را درفیلم میرباقری دیدیم.
دیدیم قاصدان علی را که به­سوی خوارج می­رفتند و اسبانشان پیکرپاره پاره­شان را پس
می­آوردند. علی(علیه­اسلام) بعدش چه کرد؟ هیچ؟! نه! سوگند خورد که اگرزنده بماند –  پس ازماجرای خوارج – فرزندان امیّه را ازمسند
قدرت به­زیربکشد و اگرمی­ماند می­کشید. گفت که ازخوارج بیش از 10 تن باقی نخواهند
گذاشت و نگذاشتند. تکلیف آن­ها معلوم است برادر! "و قاتلوا ائمة­الکفر"!  تکلیف ماست که انگارقرارنیست امضاشود!

من یکی که این­روزها دست­هایم را دائم می­شویم تا شاید خون
نوزادان غزّه، خون زنان عراق، مردم بی دفاع سارایوو، و حتی کودکان پاناما و ویتنام
ازدستم پاک شود! من که می­توانستم عربی و انگلیسی را برای یک­چنین روزی خوب یاد بگیرم
ونگرفتم، من که جمله­ی "تحصیل، نهذیب و ورزش" رهبرم را حتی به
دیواراتاقم قاب نکردم، مقصرم.

بقیه هم همین­طور. آقایان همه پایشان گیراست. آقای میرحسین،
آقای هاشمی، آقای دکترولایتی که 16 سال وزیرخارجه بودند و گمان نکنم بتوانند به­اندازه­ی
16 صفحه، شرح اقداماتشان را برای آزادسازی شیر بیت­المقدس، حاج احمد متوسلیان، و
نیزامام موسی صدر – که البته همه­ی مسلمانان باید دربرنامه­ی یک حکومت انقلابی
اسلامی قرارداشته­باشند – ارائه دهند، آقای خاتمی و عروسک­گردانانی که ایشان را
گرداندند و می­گردانند و وزیرشان، آقای خرازی که بازسازی روابط ایران و مصر،
درزمان ایشان انجام شد، اصلا همین آقایان احمدی­نژاد و متکی،، همه­شان و همه­مان
مقصریم.

ببین برادرمن! نمی­خواهم توی این اوضاع که دارد اززمین و
آسمان، ازرادیوها و سایت­های بیگانه و خودفروخته، و اززبان شخصیت­های مدعی و
غیرمدعی، برعلیه دولت نهم، نقدهای غیرمنصفانه وارد می­شود، من هم بشوم حمّالة­الحطب،
اما دارم می­سوزم که چرا احمدی­نژاد و تیم خارجه­اش که آن­همه خوب شروع کردند، این­قدرزود
بی­خیال شدند و عقب نشستند؟ به من حق بده که انتظارم بیش­ترباشد. لااقل به­حکم "حسنات­الأبرار،
سیئات­المقربین" هم که شده حق بده!!

می­گویم همه­مان مقصریم. شاید پیش ازآن­که لازم باشد
دادگاهی نشکیل شود برای محاکمه­ی شارون مُرده و ایهودباراک زنده­نما، باید یک دادگاهی
بیاید و متولیان فرهنگ و آموزش خودمان را بکشد پای میزمحاکمه!

شاید لازم باشد وزارت فرهنگ و ارشاداسلامی، وزارت آموزش و
پرورش، وزارت علوم و تحقیقات وفناوری، وزارت بهداشت، شورای عالی انقلاب فرهنگی،
سازمان تبلیغات اسلامی، صداوسیما، بنیاد نشرارزش­های دفاع مقدس – ازخیرآن قسمت حفظ
آثارش گذشتیم! – و ده­ها وصدها سازمان و نهاد و اداره­ی فرهنگی وآموزشی، همه­شان
استنتاخ شوند که چرا؟؟ چرا بعداز 30 سال ازانقلاب دوم، این­همه دستگاه مدعی
نتوانستند مشابه شهیدان وزوایی، متوسلیان، دیالمه، تندگویان و دیگران بسازند؟ چرا
ما نه­تنها راه قدس را گم کردیم، که حتی کربلا را بدون اجازه­ی دوستان خیرخواه
یانکی­مان نمی­توانیم ببینیم؟!

باید جواب بدهند و بدهیم. ماهم مقصریم که یک عمر چهارپنج
ساله را دربسیج و جامعه و انجمن­های مستقل و غیرمستقل و فلان وبهمان گذراندیم، و
باید جواب بدهیم. باید جواب بدهیم که چرا دانشجوی امروزما آن­قدرغیرت ندارد که بزند
توی دهان رابطه با انگلیس و مصر و سعودی، و هرکسی که دنبال این روابط ننگ­آوراست؟
یا لااقل ازمسئولانمان خواستاریک حرکت جدی باشد؟

بگذارحرفم را رُک بزنم. شترسواری هم مگردولا دولا می­شود؟ بالاخره
ما یا انقلابی هستیم، یا نیستیم. یا دردوران خمینی کبیر و نائب برحقش نفس می­کشیم،
یا نمی­کشیم. اگرهستیم، پس لطف کنند – و لطف کنیم! –  و ازارزش­های انقلابیمان، که اتفاقا خیلی­هاشان
مهم­ترین ارزش­های انقلاب بوده و هستند، کوتاه نیایند. حتی یک قدم. اگرهم نیستیم،
بیایید لااقل خیال مردم را راحت کنید. بگذارید قطعات هواپیما بهمان بدهند. بگذارید
مسافران بی­چاره­ی دوبی و امریکا و انگلیس و لابد فردا، آنتالیا را این­همه
آزارندهند. بگذارید امریکا و اسرائیل، هرازچندگاهی هوس نکنند برایمان کُری
بخوانند. اصلا همین جزایرسه­گانه­مان و خلیج فارسمان، مال خودمان باشند!  حالا به­درک اگر نهایت کارمان هم شد مثل لیبی،
یا کره­ی شمالی! بی­حساب می­گویم اخوی؟!

 





من و آیه­ی چهارم (شنبه 87/10/7 ساعت 1:34 صبح)

بسم­الله­الرحمن­الرحیم

 

گازاستریل را که روی لبم می­چلانم، دست­هایم ازجهش خون­ ِ تازه گرم می­شوند. آن یکی دستم را گذاشته­ام روی چشم­ها. طاق بازم. درد ندارم ولی یک شیطانک کوچولو دائم وزوز می­کند که آخرمیانجی شدن دیگرچه صیغه­ای بود؟ آن­هم وسط دعوایی که ازچوب گرفته تا سنگ و زنجیر و چاقو.....

 

*

درست مثل یک فیلم سینمایی شفاف؛ همان محله، همان تک خیابان، چهارپنج­تا خانه­ی تازه ساز و یک دشت تهی وسیع. دوازده نفری می­شویم. دوازده سیزده­تا بچه­ی قد و نیم­قد. پسر و دختر. زندگی­مان شده هفت­سنگ، تامی سامی اسکلت، خاله­بازی حتی! دوچرخه­سواری را که دیگرنگو. پدرچه مکافاتی کشید تا به من یاد داد. و من چه مکافاتی تا به خواهرم و خیلی دیگرازپسرها و دخترهای محله! کودکی بود و یک دنیای بی­دغدغه. همین. حیف که زنگ تلفن نگذاشت خوابم طولانی­ترشود. باید رفت، حتی با لب پاره ....

*

چشم­های هردومان ازخستگی سرخ شده. البته نورنیست که ببینیم! هردومان اما عاشق تا صبح حرف زدن! مگرچندباردرسال، یا اصلا چندباردیگر، این­طور به­هم می­رسیم؟ حرف­های دونفر من و اوهمیشه جدی بوده. شاید وقتی جمعمان سه­نفری یا بیش­ترباشد، حرف­ها به مسائل تکراری­ای مثل ازدواج، یا شوخی و لودگی بِکِشد، اما حرف­های دونفره نه. مزه­ پرانی­های گاه گاه من هم ازجدیت کارکه کم نمی­کند هیچ، بهش اضافه می­کند. بحث این­دفعه یک بحث آمیخته است؛ روان­شناسی، کلام، فلسفه، حتی عرفان! مانده­ام که بحث ساده­ای پیرامون آن­که "چرا ما انسان­ها، همه­مان، از دارا تا ندار، از زیبا تا نازیبا، از دانا تا جاهل، همه­امان پُراز دردیم"، ختم  شد به آن بحث پیچیده­ی علمی! و نه این­که هردومان هم دستی درتمام علوم ذکرشده داریم....!

*

یک کمی تغییرکرده­ام اما هنوزهم دوست دارم تا جایی که می­توانم کمک کنم. هنوزازغصه­های دیگران دلم می­گیرد. دلم می­خواست می­شد همه­ی غصه­ی دنیا را یک­جا بریزم توی دلم. هیچ کس گرسنه نباشد. هیچ کس نترسد. کسی خدایش را در وجودش گم نکند. کسی تنها نماند. عاشق­ها همه به معشوقشان برسند. درخت­ها را آفت نزند. موش­ها خانم­ها را نترسانند. هیچ انتظاری نماند. سکینه دردلمان نازل شود. قناری­ها آزاد شوند. شوهرمینا خانم دیگرنصفه­شبی نزند به­سرش که زن بی­چاره را کتک بزند. جهیزیه­ی دخترهم­سایه­مان کامل شود. من همان باشم که می­بایست. شکوفه­ها یادشان باشد که زمستان می­گذرد.....

*

دردهای ما نگفتنی­ست.

گاهی دنیایم تنگ می­شود.

آن شب که سردوستم را گرفتم روی شانه­ام و جلوی نگاه­های متعجب آن­همه مسافرترمینال، زارزار گریه کرد و گریه کردیم، حس کردم همان چنددقیقه­ام بالاترازتمام سال­های شلوغ کاری­ها، ادعاهای کارفرهنگی و سیاسی، و هزاران چه و چه­ی دیگراست که نگفتنشان به.

دردهای ما چقدرمتفاوت­اند.

مرا چه می­شود با این آیه­ی چهارم؟ « لَقَد خَلَقنَا­الإِنسانَ فِی کَبَد » .....

*

کمی ازجنس دیگر:

وب­نویسی دراین روزها هوای خاصی دارد. محرم حسین(علیه­السلام) آمده­است و نام حسین، به­تنهایی برای تغییرهر حالتی کافی­ست. ازسویی، اگریکی بنویسد برای آن­که دیگری بخواند، این روزها بازار نِت کساد است. سرها توی درس و مشق است و همین هم باید باشد. اما اگرنوشتن برای سبک­شدن باشد، می­توان نوشت.

سه­شنبه­ای که گذشت، درحرم سیدتنا فاطمه­ی معصومه(سلام­الله علیها)، پای آب سردکن ایستاده­بودم. یک دخترک دو سه ساله­ی خواستنی، با یک چادرگل­دار ، ایستاده­بود و زُل زده­بود به آب خوردن بقیه. دستش به شیرنمی­رسید. یک لیوان آب کردم و گرفتم طرفش. فقط نگاهم کرد. گفتم: « بفرمایین خانوم کوچولو. مگه آب نمی­خوای؟». نگاهم کرد و یک چیزهایی به آذری گفت. نفهمیدم. یک چنددقیقه­ای همان­طورگذشت و آخرش هیچ کداممان نفهمیدیم آن­یکی چه می­گوید! به خودم گفتم چقدربد است که ما آدم­ها زبان هم­دیگررا نمی­فهمیم. حتی وقتی هم­زبانیم...!

 





فِی کَلامِهِ (چهارشنبه 87/9/27 ساعت 11:53 عصر)

بسمِ رَبِّ الکَریم

 

 

* کانَ عَلی­ بنِ اَبِی­طالِب
مِن أصحابِ الَّرسولِ(صَلَواتُ­ اللّهِ علیهِ).....

 

- وخَلَّفَ فیکُم ما
خَلَّفَتِ الاَنبیاءُ فی اُمَمِها، إذ لَم یَترُکوهُم هَمَلًا، بِغَیرٍطَریقٍ
واضِحٍ ولاعلمٍ قَائمٍ. (1)

 

- أمَا وَاللَّهِ لَقَد
تَقَمَّصَهَا فُلانٌ
(ابن ابی قحافه) وإنَّهُ لِیعلَمُ أنَّ مَحَلِّی مِنهَامَحَلُّ
القُطبِ مِنَ الرّحَا. یَنحَدِرُعنِّی السَّیلُ ولایَرقَی إلَیَّ­ الطَّیرُ، فَسَدَلتُ
دونَهَا ثَوباً وطَوَیتُ عَنهَا کَشحاً، وطَفِقتُ أرتَئِی بَینَ أن أصُولَ
بِیَدٍجذّاءَ، أو أصبِرَعَلَی طَخیَةٍ عَمیَاءَ، یَهرَمُ فیهَاالکَبیرُ ویَشیبُ
فیهَاالصّغیِرُ ویَکدَحُ فیهَامُوءمِنٌ حَتَّی یَلقَی رَبَّه! فَرَأیتُ أنَّ­ الصَّبرَعَلَی
هَاتَا أحجَی، فَصَبَرتُ وفِی­ العَینِ قَذًی وفِی ­الحَلقِ شَجاً، أرَی تُراثِی
نَهباً حَتَّی مَضَی الأوَّلُ لِسَبِیلِهِ، فأدلَی بِهَاإلَی فُلانٍ بَعدَهُ.

 (ثُمَّ تمثِلُ
بقَولِ­الأعشَی): شَتَّانَ مَایَومِی عَلَی کُورِهَا وَ یَومُ حَیَّانَ أخِی جَابِر

فَیَاعَجَباً! بَینَا
هُوَ یَستَقِیلُهَا فِی حَیاتِهِ إذعَقَدَهَا لِآخَرَ بَعدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَاتَشَطَّرَا
ضَرعَیهَا!

 فَصَیَّرَهَا فِی حَوزَ?ٍ خَشنَاءَ یَغلُظُ
کَلمَهُمَا، و یَخشُنُّ مَسُّهَا، وَیکثُرُالعِثَارُ فِیهَا، وَالإعتِذَارُ مِنهَا. فَصَاحِبُهَا
کَرَاکِبِ الصَّعبَةِ إن أشنَقَ لَهَا خَرَمَ، وَإن أسلَسَ لَهَاتَقَحَّمَ. فَمُنِیَ ­النَّاسُ
لَعَمرُاللّهِ بِخَبطٍ وَشِمَاسٍ، وَتَلَوُّنٍ وَاعتِرَاضٍ. فَصَبَرتُ عَلَی طُولِ­ المُدَّ?ِ
وشِدَّ?ِ­المِحنَةِ، حَتَّی إذَا مَضَی لِسَبِیلِهِ.

 جَعَلَهَافِی جَمَاعَةٍ زَعَمَ أنِّی أحَدُهُم،
فَیَالِلّهِ وَ لِلشَّورَی! مَتَی­ اعتَرَضَ ­الرَّیبُ فِیَّ مَعَ لأَوَّلِ مِنهُم حَتَّی
صِرتُ أُقرَنُ إلَی هَذِهِ­ النَّظَائِر! لَکِنِّی اَسفَفتُ إذأسَفُّوا وَطِرتُ إذطَارُوا،
فَصَغَا رَجُلٌ­ مِنهُم
(2) لِضِغنِهِ ومَالَ ­الآخَرُ(3) لِصِهرِهِ، مَعَ هَنٍ وهَنٍ.(4)

 إلَی أَن قَامَ ثَالِثُ­ القَومِ نَافِجاً حِضنَیهِ.
بَینَ نَثِیلِهِ وَمُعتَلفِهِ، وَقَامَ مَعَهُ بَنُوأَبِیهِ یَخضَمُونَ مَالَ اللّهِ
خِضمَةَ­الإِبِلِ نِبتَةَ­الرَّبِیعِ، إِلَی أَنِ­ انتَکَثَ عَلَیهِ فَتلُهُ، وأَجهَزَعَلَیهِ
عَمَلُهُ وَکَبَت بِهِ بِطنَتُهُ!(5)

 

 

(1) خُطبه 1 مِن
"نَهجُ البَلاغَه"

(2) سعدبن­ ابی ­وقاص و
هو من اعضاءالشورا

(3) عبدالرحمن­ بن عوف

(4) طلحه و زبیر

(5) خُطبة 3 مِن
"نَهجُ البَلاغَه" و هی­ المعروفة بالشََّقشِقیَّه – شرح ابن­ ابی­ الحدید،
ج1، ص206




مسئولیم یعنی چه؟! (یکشنبه 87/9/24 ساعت 11:28 عصر)

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت امام خامنه ای(مد ظله العالی):

امروز، همه ی ما، مسئولان و مردم در قبال ماجرای غدیر مسئولیم.


پی نوشت:

- و لابد من مسئولیتم را انجام دادم!





<      1   2   3   4      >